مقالات با برچسب: فرصت دوباره
شبی که قرار بود، برای مدتی نامعلوم مشهد را به مقصد تهران ترک کنم و بغض دورشدن از زندگیای که ساخته بودم و ترس از زندگیای که معلوم نبود ساخته میشود یا نه، امانم را بریده بود؛ دوستی به من گفت که توقع داشته آدم قویتری باشم. این جمله بغضم را خشکاند و افکارم را...
شبی که قرار بود، برای مدتی نامعلوم مشهد را به مقصد تهران ترک کنم و بغض دورشدن از زندگیای که ساخته بودم و ترس از زندگیای که معلوم نبود ساخته میشود یا نه، امانم را بریده بود؛ دوستی به من گفت که توقع داشته آدم قویتری باشم. این جمله بغضم را خشکاند و افکارم را در ظرف شیشهایِ مات ریخت و همهی آن احساساتی که درونم وجود داشت را به بیحسیِ محض تبدیل کرد. من تنها شده...
سقراط پس از دستگیری و متهمشدن به چندین اتهام از جمله فریفتن مردم و گمراهکردن جوانان، محکوم به مرگ شد. از طرف شاگردان و طرفدارانش پیشنهاد فرار دریافت کرد. آنان پیشنهاد دادند که میتوانند سقراط را با شیوههایی از قبیل رشوهدادن به نگهبانان فراری دهند و او را...
سقراط پس از دستگیری و متهمشدن به چندین اتهام از جمله فریفتن مردم و گمراهکردن جوانان، محکوم به مرگ شد. از طرف شاگردان و طرفدارانش پیشنهاد فرار دریافت کرد. آنان پیشنهاد دادند که میتوانند سقراط را با شیوههایی از قبیل رشوهدادن به نگهبانان فراری دهند و او را به سرزمین دیگری هدایت کنند. سقراط این پیشنهاد را قبول نکرد. او دلایل خود را اینگونه مطرح میکند که «هیچگاه...
رمز و رموزی که آشکار و نهان، بر آینهی زندگی ما نقش بسته است، چنان مینماید که برای درک آن، باید تأملی فراتر از تفکر را بسیج کنیم. کوچکترین اجزای این هستی، به نوبهی خود، به شرطِ تأمل، چنان پیچیده میشوند که خود، جهانی را در درون پاسبانی میکنند. حال این...
رمز و رموزی که آشکار و نهان، بر آینهی زندگی ما نقش بسته است، چنان مینماید که برای درک آن، باید تأملی فراتر از تفکر را بسیج کنیم. کوچکترین اجزای این هستی، به نوبهی خود، به شرطِ تأمل، چنان پیچیده میشوند که خود، جهانی را در درون پاسبانی میکنند. حال این اجزای کوچک را، مرتبط یا نامرتبط با یکدیگر، اگر در مجموعهای به نام «جهان» تصور کنید، فراتر از وصف و بیشتر از...
انتقام به شیوههای مختلفی بروز پیدا میکند. عیانترین روش آن، صدمه یا لطمه به دیگری است. اما روش پیچیدهتری هم دارد؛ لطمه به خود! فردی که به نظر خودش مورد ظلم قرار گرفته و توان یا جرئت آسیب به دیگری را ندارد، یا اصلاً مواضع اخلاقیاش اجازهی آن را نمیدهد، به...
انتقام به شیوههای مختلفی بروز پیدا میکند. عیانترین روش آن، صدمه یا لطمه به دیگری است. اما روش پیچیدهتری هم دارد؛ لطمه به خود! فردی که به نظر خودش مورد ظلم قرار گرفته و توان یا جرئت آسیب به دیگری را ندارد، یا اصلاً مواضع اخلاقیاش اجازهی آن را نمیدهد، به خود آسیب میزند تا ظالم از دیدن نتایج ظلمش در او، اذیت شود و شخصِ سوم هم بر بیرحمیِ ظالم مهر تأیید بزند. در...
فرض کنید زندگی شما مثل یک فایل ورد، قبل از اینکه ذخیرهاش کنید، بسته شود؛ احتمالاً حس خیلی مزخرفی خواهد داشت. انگار تمام تلاشها، امیدها و لحظاتی که ساختید، یکباره ناپدید شدند. تجربهٔ جدایی یا همان طلاق که عینیترین نوع پایانیافتن یک رابطهٔ عمیق است، هم...
فرض کنید زندگی شما مثل یک فایل ورد، قبل از اینکه ذخیرهاش کنید، بسته شود؛ احتمالاً حس خیلی مزخرفی خواهد داشت. انگار تمام تلاشها، امیدها و لحظاتی که ساختید، یکباره ناپدید شدند. تجربهٔ جدایی یا همان طلاق که عینیترین نوع پایانیافتن یک رابطهٔ عمیق است، هم مانند آن فایل وردِ ناپدیدشده، نقطهای است که مجبورت میکند روی صفحهای خالی بایستی و از نو شروع کنی. در دنیای...
او دیوِ قصهی من بود. اسمش را گذاشته بودم دیو و تندتند برایش نامه مینوشتم. نامههایی مملو از احساسات زخمی و فروخوردهای که نمیدانم از کدام حفرهی تاریک قلبم بیرون میآمد. قلمم آغشته به زخمی کهنه بود، اما گرم از خونِ جگری تازه و معطر به بوی سرخسهای ارتفاعات...
او دیوِ قصهی من بود. اسمش را گذاشته بودم دیو و تندتند برایش نامه مینوشتم. نامههایی مملو از احساسات زخمی و فروخوردهای که نمیدانم از کدام حفرهی تاریک قلبم بیرون میآمد. قلمم آغشته به زخمی کهنه بود، اما گرم از خونِ جگری تازه و معطر به بوی سرخسهای ارتفاعات فیلبند وقتی در مه فرو میروند و در تاریکروشنای پیش از غروب، تبوتاب بیداری دارند. داشتم میگفتم، او دیوِ...
صحنهی اول: همهچیز از یک آرزو شروع شد. بعد از چند روز وحشتناک، حس کردم آنقدر زندگی را اشتباه آمدهام که دیگر راهی برای جبران نیست. خسته، سرگردان، درمانده. به تختم پناه بردم و در تاریکی شب، با تمام وجود آرزو کردم: کاش میشد به عقب برگشت. کاش فرصت دوبارهای...
صحنهی اول: همهچیز از یک آرزو شروع شد. بعد از چند روز وحشتناک، حس کردم آنقدر زندگی را اشتباه آمدهام که دیگر راهی برای جبران نیست. خسته، سرگردان، درمانده. به تختم پناه بردم و در تاریکی شب، با تمام وجود آرزو کردم: کاش میشد به عقب برگشت. کاش فرصت دوبارهای داشتم، کاش میتوانستم راهی را که اشتباه رفتم، از نو انتخاب کنم. صبح که چشمهایم را باز کردم، چیزی عوض شده...