شمارۀ115نشریۀ وقایع اتفاقیه
|خردهرنجهای هویتبخش |دربارهی کار
داستان مسیر است! جستاری برآمده از تجربۀ زیسته یک ماهۀ سردبیر در قبال سوژۀ محوری و آنچه در هر شماره به وقوع پیوسته یا به هر دلیلی به سرانجام نرسیده است.
بعد از هر سانحهی هوایی، تنها راهِ پیبردن به سیرِ اتفاقاتی که منجر به بروز سانحه شده؛ بازکردن جعبهی سیاه است. جعبهی سیاه هواپیما سیاه نیست؛ نارنجی است. اما رازهای تاریک و روشنی را در خود نگه میدارد. جعبهی سیاه طوری ساخته میشود که در برابر صدماتِ شدید...
بعد از هر سانحهی هوایی، تنها راهِ پیبردن به سیرِ اتفاقاتی که منجر به بروز سانحه شده؛ بازکردن جعبهی سیاه است. جعبهی سیاه هواپیما سیاه نیست؛ نارنجی است. اما رازهای تاریک و روشنی را در خود نگه میدارد. جعبهی سیاه طوری ساخته میشود که در برابر صدماتِ شدید مقاوم باشد؛ آن را با لایهی نازکی از آلومینیوم و یک اینچ لایهی عایق محافظ در برابر حرارت میپوشانند و دور آن...
مفاهیم یا آنچناناند که هستند یا آنچناناند که ما میفهمیم و معنایشان میکنیم. زیستنگاری روایت تجربۀ زیستۀ هر نویسنده است در پیوستگی با مفاهیم محوری هر شماره و چرخیدن در ابعاد مختلف آن مفهوم و توصیف بههمپیوسته و هدفمندکردهها، دیدهها، شنیدهها و چشیدههایش.
بیگمان یکی از ارزشهای ضروری و قابل احترام در فرهنگ بشری، ارزش کار و تلاش برای معیشت و رفاه است. بااینحال، بسیاری از کسانی که صاحب شغلاند، غروب جمعه دچار همان اضطرابی میشوند که همگیمان در اغلب غروبهای جمعهی دوران مدرسه تجربهاش کردهایم. کاش همانطور...
بیگمان یکی از ارزشهای ضروری و قابل احترام در فرهنگ بشری، ارزش کار و تلاش برای معیشت و رفاه است. بااینحال، بسیاری از کسانی که صاحب شغلاند، غروب جمعه دچار همان اضطرابی میشوند که همگیمان در اغلب غروبهای جمعهی دوران مدرسه تجربهاش کردهایم. کاش همانطور که در سال ۱۹۳۲ برتراند راسل در مقالهی کوتاهش با عنوان «در ستایش بطالت» توصیه کرد، ساعات کار بهجای هشت ساعت...
چندِ چندِ چند داشتم چهکار میکردم؟ خانه بودم، در پیست مشغول دویدن بودم، درس میخواندم، گلهای خانه را آب میدادم، مشغول گریه کردن، خندیدن، در انتظار آسانسور بودن، تماشای فیلمی از برگمان. مقطعی از نوجوانیام عمیقا در این فکر بودم که معنا ندارد! مهم نبود چه،...
چندِ چندِ چند داشتم چهکار میکردم؟ خانه بودم، در پیست مشغول دویدن بودم، درس میخواندم، گلهای خانه را آب میدادم، مشغول گریه کردن، خندیدن، در انتظار آسانسور بودن، تماشای فیلمی از برگمان. مقطعی از نوجوانیام عمیقا در این فکر بودم که معنا ندارد! مهم نبود چه، مهم این بود که معنا ندارد. سر کار رفتن؟ بیمعنی. در پیست مشغول دویدن بودن؟ بیمعنی. درس خواندن؟ بیمعنی. آب...
هفتساله بودم. صبحها مقنعهی سفید چانهدارم –که از سر کجسلیقگی طراحان یونیفرم مدارس دخترانه، روی پیشانیاش یک نوار سرمهای داشت– را در کمتر از یک دقیقه پشت و رو میکردم، کِشش را میانداختم توی گردنم و بیختابیخ صورتم را میچپاندم تویش و میرفتم...
هفتساله بودم. صبحها مقنعهی سفید چانهدارم –که از سر کجسلیقگی طراحان یونیفرم مدارس دخترانه، روی پیشانیاش یک نوار سرمهای داشت– را در کمتر از یک دقیقه پشت و رو میکردم، کِشش را میانداختم توی گردنم و بیختابیخ صورتم را میچپاندم تویش و میرفتم مدرسه. از آن روزها که کلاساولیِ بیحاشیهی بیدوستورفیق و درسخوانی بودم، جز کشِ مقنعهی چانهدار سفیدم و...
«صبح با امیدی کاذب آغاز می شود؛ سه بار به خود میگویم من کار میکنم، من کار میکنم، من کار میکنم؛ من به اوج میرسم، من به اوج میرسم، من به اوج میرسم.» مریم میرزاخانی را اولین بار در سالهای راهنمایی، معلم ریاضیمان به ما معرفی کرد. آنچنان که از کلاس...
«صبح با امیدی کاذب آغاز می شود؛ سه بار به خود میگویم من کار میکنم، من کار میکنم، من کار میکنم؛ من به اوج میرسم، من به اوج میرسم، من به اوج میرسم.» مریم میرزاخانی را اولین بار در سالهای راهنمایی، معلم ریاضیمان به ما معرفی کرد. آنچنان که از کلاس بیستوچند نفره، فقط چهار-پنج نفر شک داشتند که ریاضیدان شوند یا نه؛ و بقیه، همه تحت تاثیر دیسیپلین و کارنامه...
با اینکه دوست دارم درها بسته باشند، حدالامکان از بستن کامل در اجتناب میکنم. ترجیح میدهم دقیقا در مرحلهی قبل از بستهشدن و تق صدا دادن قرار داشته باشد. دلم میخواهد از اتفاقات آن طرف در خبردار شوم و همچنین با رفتوآمد چندینباره به اتاق، با بستن و...
با اینکه دوست دارم درها بسته باشند، حدالامکان از بستن کامل در اجتناب میکنم. ترجیح میدهم دقیقا در مرحلهی قبل از بستهشدن و تق صدا دادن قرار داشته باشد. دلم میخواهد از اتفاقات آن طرف در خبردار شوم و همچنین با رفتوآمد چندینباره به اتاق، با بستن و بازکردنهای مکرر، سکوت را خدشهدار نکنم. میگویم رفتوآمد چندینباره چون بهطور معمول نمیتوانم یکجا بند شوم. ...
آخرین کاغذ مچاله که از سطل بیرون افتاد، مثل همکار چارلی مرا به خودم آورد؛ همان سکانس معروف فیلم «عصر جدید»، زمانی که همکار چارلی چاپلین به شانهاش میزد تا بفهمد مدتهاست در دستگاه اصلا پیچی برای بستن نیست. دستگاه خالی بود ولی چارلی کماکان ادامهدهنده! سکانسی...
آخرین کاغذ مچاله که از سطل بیرون افتاد، مثل همکار چارلی مرا به خودم آورد؛ همان سکانس معروف فیلم «عصر جدید»، زمانی که همکار چارلی چاپلین به شانهاش میزد تا بفهمد مدتهاست در دستگاه اصلا پیچی برای بستن نیست. دستگاه خالی بود ولی چارلی کماکان ادامهدهنده! سکانسی درباره غرقشدگی انسان مدرن در کار تا ابزاریشدن و ماشینیزهشدن کار و کارگر. به خودم میآیم و میبینم که برای...
همۀ آدمها قصههای خودشان را دارند. قصهها و تجربیاتی برآمده از آنچه که دیدهاند و آنگونه که درک کردهاند. حرفنگاری شراکت است در تصاویر و ادراکات آدمهایی که در جایی خاص از زندگی ایستادهاند که ارتباط روشنی با موضوع اصلی دارد.
موضوع حرفنگاری این شماره، اعتیاد به کار است. چککردن ایمیلهای کاری در مهمانی، اضطراب جداافتادن از محیط کار و کارکردن خارج از ساعات کاری میتواند از نشانههای این نوع از اعتیاد باشد. مهیار مقدم در این مصاحبه از مرز باریک میان اعتیاد به کار و سختکوشی میگوید...
موضوع حرفنگاری این شماره، اعتیاد به کار است. چککردن ایمیلهای کاری در مهمانی، اضطراب جداافتادن از محیط کار و کارکردن خارج از ساعات کاری میتواند از نشانههای این نوع از اعتیاد باشد. مهیار مقدم در این مصاحبه از مرز باریک میان اعتیاد به کار و سختکوشی میگوید تا ارتباط آن با کمالگرایی. از اتاق کارِ همراهی که تکنولوژی برایمان ساخته است تا ریشههای فرهنگی-تربیتی در...
تجربیات دیگران، بهخصوص که در فضا و زمان دیگری روزگار بگذرانند؛ همواره بسیار متفاوت و شایان است. دیگرنگاری، برگردان فارسی تجربیاتیست که در موضوع اصلی بیان شده اما به زبانی دیگر و قابل لمس کردن زاویهای دیریاب از موضوع اصلی برای مخاطب.
از نظر چوران، در دنیایی که همهی اهالیاش مشغول کاری بودند، بیکاری تنها سبک زندگی ارزشمند است. امیل چوران جز آن سال دردناکی که در رومانی، سرزمین مادریاش، به تدریس فلسفه گذراند، هیچوقت یک شغل واقعی نداشت. خودش در اواخر زندگیاش گفت: «به هیچ قیمتی حقارت...
از نظر چوران، در دنیایی که همهی اهالیاش مشغول کاری بودند، بیکاری تنها سبک زندگی ارزشمند است. امیل چوران جز آن سال دردناکی که در رومانی، سرزمین مادریاش، به تدریس فلسفه گذراند، هیچوقت یک شغل واقعی نداشت. خودش در اواخر زندگیاش گفت: «به هیچ قیمتی حقارت شاغلبودن را نمیپذیرفتم. ترجیح میدادم همچون انگلی زندگی کنم، اما شاغل نباشم.» مهاجرت چوران به فرانسه در سال...
تاریکی فقدان نور است!. نور معنا میدهد به اشکال بیمنظور و بیمعنی گمشده در ازدحامها تصاویر و اشکال پیرامونی ما. نورنگاری، روایتیست از تاباندن نور و منظور به قابهایی برگزیده از سوژه هر شماره و گزارشی مبتنیبر تصویر از تجربه یا فقدانی مرتبط با موضوع محوری.
اینجا سازمان دانشجویان است. خانهی دانشجویان ایران. یک هستهی روشن با چاشنی جویندگی، جوشندگی و هستیجویی که تلاش میکند امید تپندهای باشد در جریان پویایی و استمرار فعالیتهای دانشجویان. چه در بوران زمستان و چه در هرم تابستان چراغ این خانه همیشه روشن است...
اینجا سازمان دانشجویان است. خانهی دانشجویان ایران. یک هستهی روشن با چاشنی جویندگی، جوشندگی و هستیجویی که تلاش میکند امید تپندهای باشد در جریان پویایی و استمرار فعالیتهای دانشجویان. چه در بوران زمستان و چه در هرم تابستان چراغ این خانه همیشه روشن است با عطری گیج از همهمهی اهالیاش. ورزشکاری آماردان و کارشناسی ادرایی-اجرایی. او آدمیست که تلاشش را به...
گشتن در بین روزآمدهای مربوط و نامربوط به محور موضوعیست؛ برگزیدن نکتهای دارای محل تأمل و تشریح تأثیرات آن بر مسیر زندگی و جهانبینی ما. روزنگاری، حیات خلوت موضوعاتیست که نه میتوان نادیده گرفت؛ نه در قالب موضوع اصلی میگنجد.
کار، واژهایست با مفاهیم گسترده؛ همین باعث شده تا قادر نباشیم تعریف دقیق و کاملی از آن ارائه دهیم. کار در مطالعات علمی، مقدار انرژیای تعریف شده که از طریق نیرو در یک جابهجایی به یک شیء منتقل میشود، و در علم اقتصاد عملیست که به درخواست کارفرما به هر عنوان...
کار، واژهایست با مفاهیم گسترده؛ همین باعث شده تا قادر نباشیم تعریف دقیق و کاملی از آن ارائه دهیم. کار در مطالعات علمی، مقدار انرژیای تعریف شده که از طریق نیرو در یک جابهجایی به یک شیء منتقل میشود، و در علم اقتصاد عملیست که به درخواست کارفرما به هر عنوان در مقابل دریافت حقوق، دستمزد و سایر مزایا به انجام میشود. ما در اینجا بیشتر با معنای عمومیترِ کار که در...
تبدیل به موجودی جهشیافته شده است اما بهدنبال روزمرگیهایش میدود. جسم لزجش را نمیتواند تحمل کند اما نگران این است که سر وقت سر کار حاضر نشود. شاید این باشد پایان کار همهی انسانهایی که در منجلاب مدرنیته و سیستم بروکراتیک دست و پا میزنند. به گونهای همه...
تبدیل به موجودی جهشیافته شده است اما بهدنبال روزمرگیهایش میدود. جسم لزجش را نمیتواند تحمل کند اما نگران این است که سر وقت سر کار حاضر نشود. شاید این باشد پایان کار همهی انسانهایی که در منجلاب مدرنیته و سیستم بروکراتیک دست و پا میزنند. به گونهای همه ما سامسایی هستیم، اسیر جهان کافکایی. ساعتها میگذرند عقربهها در حرکت هستند اما انسان توان این را ندارد...
برای رسیدن به معنای آنچه در این مجال خواسته میشود، یعنی همان عبارت «کار، عنصر معنابخش زندگی» باید در آغاز به آن پی برد که مفهوم کلی زندگی چیست؟ برای چه چیز؟ از کجا و به کدام سو؟ این، دشوارترین جدال آدمی در تمام ادوار زندگی او بوده میان خودش، جهان...
برای رسیدن به معنای آنچه در این مجال خواسته میشود، یعنی همان عبارت «کار، عنصر معنابخش زندگی» باید در آغاز به آن پی برد که مفهوم کلی زندگی چیست؟ برای چه چیز؟ از کجا و به کدام سو؟ این، دشوارترین جدال آدمی در تمام ادوار زندگی او بوده میان خودش، جهان پیرامون و درونی که برای رسیدن به معنا سرگردان است؛ معنایی که برای آن خلق شده و همواره هم او بوده که جستوجوی آن...