شمارۀ111نشریۀ وقایع اتفاقیه
|بهاحترام انسانِ میانه |دربارهی معمولیبودن
داستان مسیر است! جستاری برآمده از تجربۀ زیسته یک ماهۀ سردبیر در قبال سوژۀ محوری و آنچه در هر شماره به وقوع پیوسته یا به هر دلیلی به سرانجام نرسیده است.
آدمهای نقاشیهای ورمیر در معمولی بودن از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ آدمهایی تماماً معمولی که به گونهای افراطی در معمولیترین لحظههای روتین زندگی به تصویر کشیده شده بودند. تصویر به سادگی قابل تحلیل است؛ یک خیابان خلوت و ساختمانهایی با معماری باروک،...
آدمهای نقاشیهای ورمیر در معمولی بودن از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ آدمهایی تماماً معمولی که به گونهای افراطی در معمولیترین لحظههای روتین زندگی به تصویر کشیده شده بودند. تصویر به سادگی قابل تحلیل است؛ یک خیابان خلوت و ساختمانهایی با معماری باروک، احتمالاً در گوشهای از مرکز شهر دلفت هلند قرن هفده، خانمی در سَردرِ خانهای نشسته و به دوختودوز مشغول است. کمی آن...
مفاهیم یا آنچناناند که هستند یا آنچناناند که ما میفهمیم و معنایشان میکنیم. زیستنگاری روایت تجربۀ زیستۀ هر نویسنده است در پیوستگی با مفاهیم محوری هر شماره و چرخیدن در ابعاد مختلف آن مفهوم و توصیف بههمپیوسته و هدفمندکردهها، دیدهها، شنیدهها و چشیدههایش.
تخممرغ آبپز عسلی زود بیدار شدن در روزهای تعطیل کاری نیست که با میل خودِ آدم انجام شود. اگر ساعت نه صبح یک روز جمعه، وقتی که هیچ برنامهی خاصی هم نداری، خودت را جلوی آینه میبینی که داری مسواک میزنی، تو گروگان بینوایی هستی که ناچاری به عادتهای بدن تن...
تخممرغ آبپز عسلی زود بیدار شدن در روزهای تعطیل کاری نیست که با میل خودِ آدم انجام شود. اگر ساعت نه صبح یک روز جمعه، وقتی که هیچ برنامهی خاصی هم نداری، خودت را جلوی آینه میبینی که داری مسواک میزنی، تو گروگان بینوایی هستی که ناچاری به عادتهای بدن تن بدهی، اگر بیرحمانهتر بگویم، عادتهای یک بدن در زیست کارمندی. ساعت نهوربع صبحِ یک روز گرم تابستانیست و من...
آهستگی خودش کیفیت همهچیز را بیشتر میکند. در واقع درنگکردن، این فرصت را میدهد که ایدههای جدیدتر خودشان را به من برسانند. در خانهی ما، غذا خوردن همیشه همراه با عجله است؛ یک مسئلهی سر راست از ریختن خورشت روی برنج، تا بلافاصله شستن ظرفها بعد از تمام...
آهستگی خودش کیفیت همهچیز را بیشتر میکند. در واقع درنگکردن، این فرصت را میدهد که ایدههای جدیدتر خودشان را به من برسانند. در خانهی ما، غذا خوردن همیشه همراه با عجله است؛ یک مسئلهی سر راست از ریختن خورشت روی برنج، تا بلافاصله شستن ظرفها بعد از تمام شدن غذا. از وقتی که یادم هست همینطور بوده؛ من تنها وصلهی ناجورِ سرِ میز هستم. دوست دارم بنشینم غذا را...
امروز یکی از دوستانم از شغلی که خیلی دوستش داشت، اخراج شد. از وضعیت مطالعاتش پرسیدم و او گفت که اوضاع خیلی خراب است و نمیتواند مطالعه کند. گفت اخراج شده و امروز نمیخواهد کاری بکند یا کسی را ببیند. سعی کردم کمکش کنم بفهمد دنیا تمام نشده و هنوز میتواند به...
امروز یکی از دوستانم از شغلی که خیلی دوستش داشت، اخراج شد. از وضعیت مطالعاتش پرسیدم و او گفت که اوضاع خیلی خراب است و نمیتواند مطالعه کند. گفت اخراج شده و امروز نمیخواهد کاری بکند یا کسی را ببیند. سعی کردم کمکش کنم بفهمد دنیا تمام نشده و هنوز میتواند به آینده امید داشته باشد. نمیدانم موفق بودم یا نه، اما گفتوگویمان که تمام شد، یاد حرفهای خودم افتادم که ظهر،...
«چه کسی تعیین میکند؟» این سوال در ظاهر برایم بهقدری ساده بود که از کلمات، لشگری میساخت پشت زبانم و من را علیه گوینده میشورید. اما بیجواب ماندنِ این پرسش همان جواب اصلی ماجرا بود. ریزهآتشهای این سوال وقتی سرسرای ذهنم را برافروخت که در ظهری تنسوز پس...
«چه کسی تعیین میکند؟» این سوال در ظاهر برایم بهقدری ساده بود که از کلمات، لشگری میساخت پشت زبانم و من را علیه گوینده میشورید. اما بیجواب ماندنِ این پرسش همان جواب اصلی ماجرا بود. ریزهآتشهای این سوال وقتی سرسرای ذهنم را برافروخت که در ظهری تنسوز پس از امتحانات پایانترم بهاتفاق جمعی از رفقای گرمابهوگلستان در کافهای نشسته بودیم و مردد بین این دوراهی که...
آقای بوکفسکی، شاعر و نویسندهی آمریکایی، که بعید است او را نشناسید، جملهی مهمی دارد که خواندنش میتواند مسیر زندگی همهی ما را تغییر دهد. او، احتمالاً با همان حالت شوخطبعی عصبیاش، از بازماندگان خواسته روی سنگ قبرش بنویسند: Don’t try (تلاش نکنید!)....
آقای بوکفسکی، شاعر و نویسندهی آمریکایی، که بعید است او را نشناسید، جملهی مهمی دارد که خواندنش میتواند مسیر زندگی همهی ما را تغییر دهد. او، احتمالاً با همان حالت شوخطبعی عصبیاش، از بازماندگان خواسته روی سنگ قبرش بنویسند: Don’t try (تلاش نکنید!). متاسفم! حتی از پشت همین کلمات هم میتوانم چهرهی حیرتزدهی انسان قرن بیستویکمیتان را ببینم! آنچنان که...
من دو سال ۱۲ساله، یکسالونیم ۱۵ساله و تقریباً سهسال ۱۸سالم بود. این تکرار لجوجانهی سالها، تلاش بیهودهای بود برای جمعکردن مشتی خاطرهی خاص و فراموشنشدنی. میخواستم کاری خارقالعاده در کارنامه داشته باشم که کمی از این تجربیات ساده و معمولی روزمره...
من دو سال ۱۲ساله، یکسالونیم ۱۵ساله و تقریباً سهسال ۱۸سالم بود. این تکرار لجوجانهی سالها، تلاش بیهودهای بود برای جمعکردن مشتی خاطرهی خاص و فراموشنشدنی. میخواستم کاری خارقالعاده در کارنامه داشته باشم که کمی از این تجربیات ساده و معمولی روزمره کمیابتر باشد، اما متوسط و معمولیبودن بیشترین چیزی بود که زندگیام را فرا گرفته بود. من دانشآموز معمولی یک...
من دو سال ۱۲ساله، یکسالونیم ۱۵ساله و تقریباً سهسال ۱۸سالم بود. این تکرار لجوجانهی سالها، تلاش بیهودهای بود برای جمعکردن مشتی خاطرهی خاص و فراموشنشدنی. میخواستم کاری خارقالعاده در کارنامه داشته باشم که کمی از این تجربیات ساده و معمولی روزمره...
من دو سال ۱۲ساله، یکسالونیم ۱۵ساله و تقریباً سهسال ۱۸سالم بود. این تکرار لجوجانهی سالها، تلاش بیهودهای بود برای جمعکردن مشتی خاطرهی خاص و فراموشنشدنی. میخواستم کاری خارقالعاده در کارنامه داشته باشم که کمی از این تجربیات ساده و معمولی روزمره کمیابتر باشد، اما متوسط و معمولیبودن بیشترین چیزی بود که زندگیام را فرا گرفته بود. من دانشآموز معمولی یک...
ظهر یکی از روزهای تعطیلِ سال است که افتاده وسط هفته، اهالی خانه همگی یکطرفی رفتهاند، بهانهای آوردهای و افتادهای وسط خانه، خودت هم نمیدانی که چرا خانهی سوتوکور را به جاده و تپه و کوهها -آن منظرههای الکی- ترجیح دادهای، روی مبلِ روبهروی تلویزیون لش...
ظهر یکی از روزهای تعطیلِ سال است که افتاده وسط هفته، اهالی خانه همگی یکطرفی رفتهاند، بهانهای آوردهای و افتادهای وسط خانه، خودت هم نمیدانی که چرا خانهی سوتوکور را به جاده و تپه و کوهها -آن منظرههای الکی- ترجیح دادهای، روی مبلِ روبهروی تلویزیون لش کردهای و درحال دیدنِ بار نمیدانم چندمِ اربابِ حلقهها هستی، یحتمل چندماه پیش وقتی اسیر مشغلههای مختلف بودی...
مسئله این است که ما در اتمسفری زیست میکنیم که تلاش همه بر خاص و متفاوتبودن است. انگار آدمها از شبیه یکدیگر بودن و بعد عادیشدن و بعدتر، فراموششدن میترسند. دغدغهی این روزهایمان شده کلنجار رفتن با اتفاقات و روزمرگیهایی که دوست نداریم فراموششان کنیم....
مسئله این است که ما در اتمسفری زیست میکنیم که تلاش همه بر خاص و متفاوتبودن است. انگار آدمها از شبیه یکدیگر بودن و بعد عادیشدن و بعدتر، فراموششدن میترسند. دغدغهی این روزهایمان شده کلنجار رفتن با اتفاقات و روزمرگیهایی که دوست نداریم فراموششان کنیم. حتی در استوریهایی با عمر ۲۴ ساعت هم، محتوایی را منتشر میکنیم که برای خودمان غیرمعمولیست و منتظر میمانیم سال...
خیابانهای شلوغ و پُررفتوآمد، آسمانخراشهایی که قارچگونه از دل زمین سر برآوردهاند، استرس و اضطراب قابللمس انسانها، اینها همه تصاویریست که هر زمان حرف از «دنیای مدرن» میشود؛ در ذهنم نقش میبندد. آیا همیشه تنها همین تصویر بیانگر دنیای مدرن و آثار آن...
خیابانهای شلوغ و پُررفتوآمد، آسمانخراشهایی که قارچگونه از دل زمین سر برآوردهاند، استرس و اضطراب قابللمس انسانها، اینها همه تصاویریست که هر زمان حرف از «دنیای مدرن» میشود؛ در ذهنم نقش میبندد. آیا همیشه تنها همین تصویر بیانگر دنیای مدرن و آثار آن است؟ اصلاً چه تعریفی از دنیای مدرن میتوان ارائه کرد؟ خُب واضح است؛ تعاریفی همگانی، در دیدگاهها و نظرات...
همۀ آدمها قصههای خودشان را دارند. قصهها و تجربیاتی برآمده از آنچه که دیدهاند و آنگونه که درک کردهاند. حرفنگاری شراکت است در تصاویر و ادراکات آدمهایی که در جایی خاص از زندگی ایستادهاند که ارتباط روشنی با موضوع اصلی دارد.
احتمالاً در مراحل مختلفِ زندگیِ همهیِ ما لحظاتی غیرمعمولی وجود دارد. لحظاتی که بهندرت و اغلب کمتر از یکبار اتفاق میافتند و وقتی اتفاق میافتند، رسم بر این است که شأن و منزلتشان به هر شیوهی ممکن ثبتوضبط شود. من اسم این لحظات را لحظات «تکنسخهایِ»...
احتمالاً در مراحل مختلفِ زندگیِ همهیِ ما لحظاتی غیرمعمولی وجود دارد. لحظاتی که بهندرت و اغلب کمتر از یکبار اتفاق میافتند و وقتی اتفاق میافتند، رسم بر این است که شأن و منزلتشان به هر شیوهی ممکن ثبتوضبط شود. من اسم این لحظات را لحظات «تکنسخهایِ» زندگی میگذارم. لحظههایی که باید آنها را محکم توی مشتمان نگه داریم تا بتوانیم سالهای سال از لای...
تجربیات دیگران، بهخصوص که در فضا و زمان دیگری روزگار بگذرانند؛ همواره بسیار متفاوت و شایان است. دیگرنگاری، برگردان فارسی تجربیاتیست که در موضوع اصلی بیان شده اما به زبانی دیگر و قابل لمس کردن زاویهای دیریاب از موضوع اصلی برای مخاطب.
تا حالا از خودتان پرسیدهاید که «آیا من عادی هستم؟» به آخرین باری که چنین سوالی داشتید فکر کنید. منظورتان از «عادی» چه بوده است؟ شاید سالمبودن یا نبودن برخی ویژگیها مد نظرتان بوده است. شاید نگران بودید که رفتارها و ظاهری متفاوت از ایدهآلهای جامعه دارید....
تا حالا از خودتان پرسیدهاید که «آیا من عادی هستم؟» به آخرین باری که چنین سوالی داشتید فکر کنید. منظورتان از «عادی» چه بوده است؟ شاید سالمبودن یا نبودن برخی ویژگیها مد نظرتان بوده است. شاید نگران بودید که رفتارها و ظاهری متفاوت از ایدهآلهای جامعه دارید. شاید هم میخواستید بدانید که همرنگ جماعت هستید یا نه: آیا افکار و رفتار و زندگیتان مشابه دیگران است؟ ...
بیستسال است که موجسواری میکنم، اما اگر من را قبلاً میدیدید حتی فکرش را هم نمیکردید که موجسوار باشم. من آن زن سیسالهای هستم که با تکهتکههای سفید روی آسفالت خیابان میخندم و وقتی موفق میشوم برای اولینبار روی یک موج بایستم، مثل بچهای که بدون چرخ...
بیستسال است که موجسواری میکنم، اما اگر من را قبلاً میدیدید حتی فکرش را هم نمیکردید که موجسوار باشم. من آن زن سیسالهای هستم که با تکهتکههای سفید روی آسفالت خیابان میخندم و وقتی موفق میشوم برای اولینبار روی یک موج بایستم، مثل بچهای که بدون چرخ کمکی دوچرخهسواری میکند، فریاد شادی سر میدهم. بعد از سپریکردن صبحهایی پر از مناظر دیدنی، بعدازظهرهای زیادی را...
تاریکی فقدان نور است!. نور معنا میدهد به اشکال بیمنظور و بیمعنی گمشده در ازدحامها تصاویر و اشکال پیرامونی ما. نورنگاری، روایتیست از تاباندن نور و منظور به قابهایی برگزیده از سوژه هر شماره و گزارشی مبتنیبر تصویر از تجربه یا فقدانی مرتبط با موضوع محوری.
سردر مغازه با حروف بزرگ نوشته شده بود: «سوپر لبنیات.» علامه دهخدا در تعریف لبنیات آورده "شیر و چیزهایی که از شیر درست کنند چون ماست و پنیر و دوغ و کره و خامه و روغن و سرشیر و قرهقروت." نمیدانم، اما فکر میکنم در تعریف سوپر هم احتمالاً آمده باشد: جایی که در...
سردر مغازه با حروف بزرگ نوشته شده بود: «سوپر لبنیات.» علامه دهخدا در تعریف لبنیات آورده "شیر و چیزهایی که از شیر درست کنند چون ماست و پنیر و دوغ و کره و خامه و روغن و سرشیر و قرهقروت." نمیدانم، اما فکر میکنم در تعریف سوپر هم احتمالاً آمده باشد: جایی که در آن مایع سوسککش و صابون طرح مراغه با ترکیبات روغن تخم پنبه و نارگیل بفروشند. یا شاید هم جایی که روی دیوارهای...
گشتن در بین روزآمدهای مربوط و نامربوط به محور موضوعیست؛ برگزیدن نکتهای دارای محل تأمل و تشریح تأثیرات آن بر مسیر زندگی و جهانبینی ما. روزنگاری، حیات خلوت موضوعاتیست که نه میتوان نادیده گرفت؛ نه در قالب موضوع اصلی میگنجد.
آلما در فوران شرم از معمولیبودنِ خود و شیفتگی به آن دیگری غیرمعمولی بالاخره یکروز از جاده خارج میشود. همینجاست که داستان هم از ریل خارج میشود. چرا کتاب «شرم» را از قفسهی کتابفروشی برداشتم؟ راستش حداقل در لحظهی اول انتخاب، هیچ تصمیم واضح و...
آلما در فوران شرم از معمولیبودنِ خود و شیفتگی به آن دیگری غیرمعمولی بالاخره یکروز از جاده خارج میشود. همینجاست که داستان هم از ریل خارج میشود. چرا کتاب «شرم» را از قفسهی کتابفروشی برداشتم؟ راستش حداقل در لحظهی اول انتخاب، هیچ تصمیم واضح و هوشمندانهای در کار نبود؛ یعنی آن موقع نه تعریفی از آن کتاب شنیده بودم، نه جایی از آن چیزی خوانده بودم. بهنظر...