بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

شمارۀ125نشریۀ وقایع اتفاقیه

|عبور از سنگلاخ |درباره‌ی زیستن در روزگار سخت

راه‌نگاری
راه‌نگاری symbolic icon

داستان مسیر است! جستاری برآمده از تجربۀ زیسته یک ماهۀ سردبیر در قبال سوژۀ محوری و آنچه در هر شماره به وقوع پیوسته یا به هر دلیلی به سرانجام نرسیده است.

swipe_right icon

نگاهی به چهره‌های نگران و خاکستری اهالی خانه می‌اندازم و در را می‌بندم. در بعدی را که باز می‌کنم، دوباره همان نگرانی و صورت‌های خاکستری را می‌بینم. انگارنه‌انگار بیست‌وچند دقیقه‌ای در راه بودم تا به دانشگاه برسم. می‌ترسم شخصیتی باشم محدود شده به زیرزمینی بی‌روح. دنیای بیرون وجود دارد و آدم‌ها آنجا می‌گویند و می‌خندند؛ در چشم‌هایشان چیزی جز آتش برای دیدن هست. اما من...

swipe_left icon

در میان کوه‌هایی سخت و خاموش، زیر آسمانی پوشیده از ابر، آدمکی چوبی ایستاده است؛ تنها و مصمم. پاهایش در صخره‌های تیز فرو رفته و دستانش سنگی عظیم را به‌سوی قله می‌رانند. هر بار که سنگ می‌لغزد، نفسش را در سینه حبس می‌کند، اما هرگز از حرکت بازنمی‌ماند. جهانِ سرد در سکوت نظاره‌گر تقلای او است و آدمک در میان این سنگلاخ، معنای ایستادگی را زندگی می‌کند. ایده‌ی این تصویر...

Snowflake

زیست‌نگاری
زیست‌نگاری symbolic icon

مفاهیم یا آن‌چنان‌اند که هستند یا آن‌چنان‌اند که ما می‌فهمیم و معنای‌شان می‌کنیم. زیست‌نگاری روایت تجربۀ زیستۀ هر نویسنده است در پیوستگی با مفاهیم محوری هر شماره و چرخیدن در ابعاد مختلف آن مفهوم و توصیف به‌هم‌پیوسته و هدفمندکرده‌ها، دیده‌ها، شنیده‌ها و چشیده‌هایش.

swipe_right icon

مرگ والدین، داغ فرزند، فقر شدید، معلولیت، جنگ‌زدگی، گلوله‌خوردن، قطع عضو، ربوده‌شدن، تجاوز و ... . نمی‌دانم آیا من یا هر نویسنده‌ی دیگری شایسته‌ی نوشتن در باب مصائب زندگی هستیم؟ چرا که آن‌کس که سختی‌های طاقت‌فرسا بر آن نازل شده‌اند فرصت یا ذوق نوشتن نخواهد داشت و آن‌کس که ذوق نوشتن دارد شاید هیچ‌کدام از آنچه که سخت‌ترینِ سختی‌هاست را تجربه نکرده. اولین سیلی زندگی بر...

swipe_left iconswipe_right icon

گفت دیشب تصادف شدیدی داشتند، فاطمه در جا فوت کرده؛ واکنش من؟ شروع کردم به خندیدن. کمتر از یک ماه بعدش عروسی فاطمه بود و من نه‌تنها هیچ خصومت شخصی با او نداشتم بلکه عزیزترین دخترعموی من بود. در بهت فرورفته بودم و تاکید می‌کردم که شوخی نکن چون با اینکه می‌خندم اما اصلا به نظرم موضوع خنده‌داری نیست! او شوخی نداشت ولی من همچنان می‌خندیدم. به زن عمو فکر می‌کردم که با چه...

swipe_left iconswipe_right icon

نوزده عدد عجیبی است. وقتی نمره‌ی نوزده می‌گیری، نمره‌ی خوبی گرفته‌ای اما عالی و کامل نه. نوزده سالگی برای من یک حفره بود. حفره‌ای که تا انتهایش رفتم و حتی در انتهای آن تاریکی هم نور روشنی نبود. نور نسبتاً خوبی بود اما عالی و کامل نه. در نوزده‌ سالگی‌ام هیچ نمره‌ی بیستی از زندگی نگرفتم. تمام آن سال را دوییدم و به هیچ خط پایانی نرسیدم. ماجرا از روز اول دانشگاه شروع...

swipe_left iconswipe_right icon

به خاطر دارم که در کتاب درسی کلاس ششم، داستانی بود از شخصی به نام ممنون. جوانی عاشق علم و دانش، بسیار دانا، با پیراهنی کهنه و البته محجوب. ممنون همیشه کتاب‌هایی زیر بغل داشت و از این مکتب به آن مکتب یا از این جمع به آن جمع می‌رفت و تقاضا می‌کرد به او چیزی بیاموزند. نام اصلی‌اش مجنون بود ولی چون در قبال هرچیزی تشکر می‌کرد، به او می‌گفتند ممنون. ممنون یک روز به یکی از...

swipe_left iconswipe_right icon

درختی را دیدم که در طوفان زمستان خم شده، اما نشکسته بود و حتی با این وجود شاخه‌هایش بازهم پذیرای باد و باران بهاری بودند. ایستاده بود، آرام و مقاوم، انگار رازی از زمستان در دلش داشت که نمی‌خواست فاش شود؛ راز ریشه‌ها. همان‌جا بود که فهمیدم شاید رازِ تاب‌آوری در همین انعطاف باشد؛ در توانِ خم‌شدن، بی‌آن‌که شکستنی در کار باشد. که پس از زمستان، در بهار هنوز هم سرپا...

swipe_left iconswipe_right icon

در یکی از نیمه‌شب‌هایی که می‌خواستم از صبحش دنیا را تغییر بدهم، فهمیدم این‌بار واقعا باید چیزی را تغییر بدهم. تغییری که از دگرگونی‌های بعدی جلوگیری کند و دایره‌ی امن زندگی‌ام را مختل نکند. هیجانات و انرژی متحول‌کردن دنیا را هر صبح با صدای آلارم گوشی خفه می‌کردم اما آن صبح به‌خصوص با همیشه فرق داشت. با انرژی مضاعفی میان دیوارهای شیشه‌ای، در مقابل چشم‌هایی که نمی‌دیدند...

swipe_left iconswipe_right icon

«شامپانزه‌ها موجوداتی احساساتی و اجتماعی‌اند. در لحظه مرگ یکی از اعضای گروه، نزدیک‌ترین افراد به او در کنارش می‌مانند و سکوت می‌کنند. این موضوع نشان دهنده نوعی همدلی غریزی در میانِ...» تلویزیون را خاموش کردم. مستند حیات‌وحش تنها بهانه‌ای بود برای فراموش‌کردن یک روز سخت؛ اما انگار تک‌تک لحظات و دقایق امروز بوی ناامیدی می‌داد. انگار همه‌چیز سر ناسازگاری داشت. حتی صدای...

swipe_left iconswipe_right icon

برای فروکش‌کردن بغضی که در آستانه‌ی ترکیدن است، هرکسی کاری می‌کند، یکی به نماز می‌ایستد، یکی به کام‌جویی از معشوق برمی‌خیزد، دیگری کمی شراب را به جام دعوت می‌کند و آن یکی بر انتهای آرزوهایش، عمیق بوسه می‌زند و زمانی که دود شده را، با بازدمی سرد و بی‌روح، آزاد می‌کند؛ من اما می‌نویسم! لکن این‌بار، چنان مشوشم که حتی بغضی دم دست نیست تا آن را تحریر کنم، فقط می‌دانم که...

swipe_left iconswipe_right icon

نمی‌دانم یک‌جور سپر دفاعی است، خصیصه‌ای ذاتی، یا سرّی دیگر؛ اما من خیلی خوب از یاد می‌برم! از یاد می‌برم که نیم‌ساعت دیگر زیر غذا را خاموش کنم، از خانه که می‌روم آن‌چیزهایی را که مامان در اس‌ام‌اس گفته بود با خودم بردارم، درسم را به‌موقع بخوانم، فلان‌کار را بکنم یا بهمان کار را به کسی یادآوری کنم. این در اغلب موارد بد است؛ اما یک حسن دارد و آن امید است! همین‌که...

swipe_left iconswipe_right icon

علاقه‌ی من به فیلم و سریال از زمانی شروع شد که در خانه‌ی قدیمی حیاط‌دارمان در نی‌ریز زندگی می‌کردیم. تلوزیون مکعبی کوچک‌مان بین دو پذیراییِ خصوصی و مهمان بود و پشتش دو پنجره‌ی بزرگ قدی. کمتر از ده‌ساله بودم که با بابا جلوی همان تلویزیون و رو به پنجره‌های حیاطی که پشتش زمینِ خالیِ بزرگی بود دراز می‌کشیدیم و فیلم ترسناک می‌دیدیم؛ پارانورمال اکتیویتی و Insidious و سری...

swipe_left icon

پرسید: «چسب پهن دارید؟» با هیجان گفتم: «بله، داریم. بیارم؟» و در جواب شنیدم: «آره، بیار، می‌خوام جلوی دهنت رو بچسبونم که حداقل چند دقیقه‌ای ساکت باشی.» در حالی که زیر ستون‌های مارپیچ طلایی و سفید و دقیقاً روی مرز اتصال دو خط L شکل خانه نشسته بودیم و من احتمالا از رفتن مادرم به آرایشگاه خانم آذری، همسایه دیواربه‌دیوارمان، حرف می‌زدم و درباره جزئیات پرزرق‌وبرق سفره...

SnowflakeSnowflake

نورنگاری
نورنگاری symbolic icon

تاریکی فقدان نور است!. نور معنا می‌دهد به اشکال بی‌منظور و بی‌معنی گم‌شده در ازدحام‌ها تصاویر و اشکال پیرامونی ما. نورنگاری، روایتی‌ست از تاباندن نور و منظور به قاب‌هایی برگزیده از سوژه هر شماره و گزارشی مبتنی‌بر تصویر از تجربه یا فقدانی مرتبط با موضوع محوری.

هفده ساعت راه را آمده‌ام این‌طرف کشور و نشسته‌ام پشت یک میز چوبی پر از خط‌وخش، که هر خطش مال یک سال متفاوت و یک دانشجوی متفاوت است! کسی توی اتاق نیست. امشب را تنها می‌خوابم. در اتاق را قفل کرده‌ام. سبد فلاسک و لیوان‌ها را می‌کشم جلو و برای خودم یک فنجان چایی می‌ریزم. بیخ گوشم شجریان، «یاد ایام» را می‌خواند. یاد خانه می‌افتم. یاد حرف‌های یک دوست درباره خانه می‌افتم....

SnowflakeSnowflakeSnowflake

روزنگاری
روزنگاری symbolic icon

گشتن در بین روزآمدهای مربوط و نامربوط به محور موضوعی‌ست؛ برگزیدن نکته‌ای دارای محل تأمل و تشریح تأثیرات آن بر مسیر زندگی و جهان‌بینی ما. روزنگاری، حیات خلوت موضوعاتی‌ست که نه می‌توان نادیده گرفت؛ نه در قالب موضوع اصلی می‌گنجد.

swipe_right icon

هیچ‌چیز به اندازه یک مشق نانوشته، روزگار یک دانش‌آموز دبستانی را تیره و تار نمی‌کند. برای اثبات این حرفم ارجاعتان می‌دهم به مستند 37 ساله عباس کیارستمی. مستندی به نام مشق شب. هدف فیلم مستند مشقِ شب به گفته خود کیارستمی در قدم اول، درک عذابی است که تقریبا هر شب هم دانش‌آموزان و هم والدینشان تجربه می‌کنند و در قدم دوم، نمایش کوتاهی‌های نظام آموزشی در تعلیم‌وتربیت...

swipe_left iconswipe_right icon

«خوشه‌های خشم» جان اشتاین‌بک، حماسه‌ای است تراژیک از کوچ اجباری، از جان‌کندن برای نان و از گسستِ آن پیوندِ ژرفی که انسان را به خاک زادگاهش می‌پیوندد. این اثر، فراتر از روایت سفرِ یک خانواده، به صدایی بدل می‌شود برای تمام آنانی که صدایشان در هیاهوی تاریخ گم شده است. اشتاین‌بک، که خود در حوالی کمپ‌های کارگری کالیفرنیا بالیده بود، در این رمان پلی می‌زند میان جهان خاموشِ...

swipe_left iconswipe_right icon

در روزگارانی که نشانه‌های دشواری در هر گوشه از زندگی پدیدار می‌شود، پرسش از چگونگی زیستن، نه یک دغدغه‌ی فلسفی انتزاعی، بلکه ضرورتی درونی است. انسان در برابر بحران‌های بیرونی، اغلب به جست‌وجوی پناهی در درون خویش برمی‌خیزد؛ اما این بازگشت درونی، گاه به‌جای آرامش، او را به ورطه‌ای از تردید و خودآزاری می‌کشاند. فئودور داستایفسکی در یادداشت‌های زیرزمینی چهره‌ای از این...

swipe_left icon

وعظ اخلاق آسان است، بنیان نهادنش دشوار. - آرتور شوپنهاور گوری: «ما قراره چی بخوریم؟» پیرمرد: «معلومه؛ پسمونده‌های طبقه بالاتر.» سپس یک حرکت حماسه‌وار بزرگ‌نماییِ دالی به سمت دریچه‌ی گورمانند روی سقف، این سکانس معرکه را می‌سازد تا نمایانگر شکاف طبقاتی بسیار باشد و آن را منوط کند به اخلاقی که در گروی بقاست. آیا خرده نانی برای آن‌ها باقی خواهند گذاشت؟ اگرنه...

SnowflakeSnowflakeSnowflakeSnowflake