شمارۀ113نشریۀ وقایع اتفاقیه
|داستان یک شجاعت |دربارهی نفرت
داستان مسیر است! جستاری برآمده از تجربۀ زیسته یک ماهۀ سردبیر در قبال سوژۀ محوری و آنچه در هر شماره به وقوع پیوسته یا به هر دلیلی به سرانجام نرسیده است.
تصورم از علاقهی اتللو به دزدمونا، همان چیزیست که هومر میگوید: کسی که بیش از حد عشق میورزد، با همان شدت هم متنفر میشود. داستان یکروزه نبود زمانی که فهمیدم باید کلهات حسابی بههم ریخته باشد؛ که یک روز احساس کنی از آدمی متنفری. ماجرای تنفر ماحصل یک...
تصورم از علاقهی اتللو به دزدمونا، همان چیزیست که هومر میگوید: کسی که بیش از حد عشق میورزد، با همان شدت هم متنفر میشود. داستان یکروزه نبود زمانی که فهمیدم باید کلهات حسابی بههم ریخته باشد؛ که یک روز احساس کنی از آدمی متنفری. ماجرای تنفر ماحصل یک جریان مکرر ذهنی و عینی است. الگویش هم که مشخص است: یکی برایت زیادی مهم است و بعد به خودت میآیی و میبینی صرفِ...
مفاهیم یا آنچناناند که هستند یا آنچناناند که ما میفهمیم و معنایشان میکنیم. زیستنگاری روایت تجربۀ زیستۀ هر نویسنده است در پیوستگی با مفاهیم محوری هر شماره و چرخیدن در ابعاد مختلف آن مفهوم و توصیف بههمپیوسته و هدفمندکردهها، دیدهها، شنیدهها و چشیدههایش.
ماه پیش در جهتی خاص به شهودگرایی رسیدم؛ اینکه از نفرتهایم لذت میبرم و آنها آفاق بکری از ذهنم را به من نشان میدهند. فکر میکنم خوب است اگر روزهایی تماماً متنفر باشم و صفحهی نقاشیام را فقط با مداد سیاه رنگآمیزی کنم. نفرتها من را کامل میکنند و به...
ماه پیش در جهتی خاص به شهودگرایی رسیدم؛ اینکه از نفرتهایم لذت میبرم و آنها آفاق بکری از ذهنم را به من نشان میدهند. فکر میکنم خوب است اگر روزهایی تماماً متنفر باشم و صفحهی نقاشیام را فقط با مداد سیاه رنگآمیزی کنم. نفرتها من را کامل میکنند و به شیوهای معکوس، دلباختهی چیز دیگری. نفرتم از آفتاب من را عاشق روزهای ابری کرد و نفرتم از آبنبات هلدار،...
«هیچوقت نمیفهمی یک قدم، فقط یک قدم، یکبار برداشتنِ پا و گذاشتنش روی زمین چهقدر زیاد و طولانیه، تا زمانیکه نتونی انجامش بدی». همین یک خط یادداشت مهمترین دلیل من برای نفرت از غریبهای بود که تا آن روز هیچوقت ندیده بودمش و بعد از آن هم دیگر ندیدمش. یک...
«هیچوقت نمیفهمی یک قدم، فقط یک قدم، یکبار برداشتنِ پا و گذاشتنش روی زمین چهقدر زیاد و طولانیه، تا زمانیکه نتونی انجامش بدی». همین یک خط یادداشت مهمترین دلیل من برای نفرت از غریبهای بود که تا آن روز هیچوقت ندیده بودمش و بعد از آن هم دیگر ندیدمش. یک روز کاملاً معمولی؛ لباس میپوشی، کولهات را میاندازی روی دوشت و به سمت مسیر هرروزه قدم برمیداری، میروی...
همیشه در عمیقترین روابطم، جای کوچکی برای نفرت کنار میگذارم. بهنظرم در رابطههای مستحکم و ماندگار، بالأخره یکروز سروکلهی خشم و تنفر هم پیدا میشود. اگر این دستانداز را با موفقیت رد کنم، دیگر میافتم توی سراشیبی. دوستیهای همیشه گلوبلبلی که تنها احساسات...
همیشه در عمیقترین روابطم، جای کوچکی برای نفرت کنار میگذارم. بهنظرم در رابطههای مستحکم و ماندگار، بالأخره یکروز سروکلهی خشم و تنفر هم پیدا میشود. اگر این دستانداز را با موفقیت رد کنم، دیگر میافتم توی سراشیبی. دوستیهای همیشه گلوبلبلی که تنها احساسات مثبتم را قلقلک میدهند، عمدتاً ناپایدار و زودگذرند. در روابط مهم زندگی، معمولاً ردپای احساسات سیاه و کریه به...
خیلی خوب خاطرم مانده اولینبار کجا و تقریباً توی چه سنوسالی حس کردم نفرت دارم. بعدها فهمیدم که داشتم روی ساحل ماسهای راه میرفتم که ردش هیچوقت پاک نمیشود. با یکی از خالههایم بودیم و داشتیم از خانهی مادربزرگم که آنسر دنیا بود برمیگشتیم. توی راه شنیدم...
خیلی خوب خاطرم مانده اولینبار کجا و تقریباً توی چه سنوسالی حس کردم نفرت دارم. بعدها فهمیدم که داشتم روی ساحل ماسهای راه میرفتم که ردش هیچوقت پاک نمیشود. با یکی از خالههایم بودیم و داشتیم از خانهی مادربزرگم که آنسر دنیا بود برمیگشتیم. توی راه شنیدم به مادرم گفت بچههایت مثل نخوردهها غذا میخورند. حتی یادم مانده از لفظ «هار» هم استفاده کرد؛ مثل سگِ هار و این...
از نفرت صحبتکردن الحق کار دشواریست. دشوار بودنش هم اساساً به چیزی جز روان بشر مربوط نیست. فروید اگر بود البته تقصیرِ بیشتر را میانداخت گردنِ تمدن. فهمش سخت نیست. راه دوری نرویم؛ من دفتر خاطراتی دارم از اوان کودکی، لبریز از جملاتی حاکی از تنفر! احتمالاً...
از نفرت صحبتکردن الحق کار دشواریست. دشوار بودنش هم اساساً به چیزی جز روان بشر مربوط نیست. فروید اگر بود البته تقصیرِ بیشتر را میانداخت گردنِ تمدن. فهمش سخت نیست. راه دوری نرویم؛ من دفتر خاطراتی دارم از اوان کودکی، لبریز از جملاتی حاکی از تنفر! احتمالاً چون گمان باطلی داشتم که هیچگاه کسی آن را نمیخواند، بهقول خارجیها کاملاً آنستلی، سیر تا پیاز زندگیام را...
هر اقدامی برای نوشتن، تلاش من است برای بهکفآوردنِ نورِ چیزهایی که عمری در دستانم، بیاطلاع از تلألوی مبهمشان، نادیدهشان میانگاشتم و بهجای آنها الهامات آسمانی را انتظار میکشیدم. بهقول دیوید فاستر والاس «واقعیتهای بدیهی و در دسترس و مهم، معمولاً...
هر اقدامی برای نوشتن، تلاش من است برای بهکفآوردنِ نورِ چیزهایی که عمری در دستانم، بیاطلاع از تلألوی مبهمشان، نادیدهشان میانگاشتم و بهجای آنها الهامات آسمانی را انتظار میکشیدم. بهقول دیوید فاستر والاس «واقعیتهای بدیهی و در دسترس و مهم، معمولاً همانهایی هستند که دیدن و حرفزدن دربارهشان از بقیه سختتر است.» و چهچیزی سختتر از حرفزدن دربارهی آن بخش...
آدم خودش هرگز نمیفهمد که چطور به یک خانه دل میبندد و چطور از خانهای گریزان میشود. حتی حالا که فکر میکنم درست نمیدانم چه چیزهایی در خانهی قبلی جا گذاشتهام. شاید چند مقوا یا مقداری چسب کارتن، که زورم آمده از وسط خانه برشان دارم. گفتنی نیست که...
آدم خودش هرگز نمیفهمد که چطور به یک خانه دل میبندد و چطور از خانهای گریزان میشود. حتی حالا که فکر میکنم درست نمیدانم چه چیزهایی در خانهی قبلی جا گذاشتهام. شاید چند مقوا یا مقداری چسب کارتن، که زورم آمده از وسط خانه برشان دارم. گفتنی نیست که دیگر دستودلم نمیرفت، کاری، خدمتی یا لااقل نظمی به آنجا بدهم. داشتیم هرطور شده جلوپلاسمان را جمع میکردیم و...
عکاسی بهمنزلهی نگاهی دوباره به واقعیت از پنجرهای جدید است. در عکسها ما نمای تازهای از واقعیت را نظاره میکنیم، اما آن چیزی که میبینیم، دقیقاً خود واقعیت نیست؛ زیرا ما قادر نیستیم واقعیت را عیناً و همانگونه که هست، به تصویر بکشیم. درک تصویری ما از...
عکاسی بهمنزلهی نگاهی دوباره به واقعیت از پنجرهای جدید است. در عکسها ما نمای تازهای از واقعیت را نظاره میکنیم، اما آن چیزی که میبینیم، دقیقاً خود واقعیت نیست؛ زیرا ما قادر نیستیم واقعیت را عیناً و همانگونه که هست، به تصویر بکشیم. درک تصویری ما از واقعیت وابسته به ابزاریست که با آن جهان پیرامون خود را میبینیم: چشمها. چشمها میزان و حالت خاصی از درک بصری...
همۀ آدمها قصههای خودشان را دارند. قصهها و تجربیاتی برآمده از آنچه که دیدهاند و آنگونه که درک کردهاند. حرفنگاری شراکت است در تصاویر و ادراکات آدمهایی که در جایی خاص از زندگی ایستادهاند که ارتباط روشنی با موضوع اصلی دارد.
نفرت، موضوع جدید جلسهی هماندیشی وقایع بود. جلسه، روز چهارشنبه برگزار شد و من توی اتوبوس، تمام راه به این مفهوم فکر کرده بودم. وقتی دور میز نشستیم، میتوانستم دست بیندازم و نفرتهای زنده یا نیمهجان زیادی را از اعماق وجودم بیرون بکشم؛ اما حرفزدن در مورد...
نفرت، موضوع جدید جلسهی هماندیشی وقایع بود. جلسه، روز چهارشنبه برگزار شد و من توی اتوبوس، تمام راه به این مفهوم فکر کرده بودم. وقتی دور میز نشستیم، میتوانستم دست بیندازم و نفرتهای زنده یا نیمهجان زیادی را از اعماق وجودم بیرون بکشم؛ اما حرفزدن در مورد آنها زبانم را بند میآورد. فکر میکردم حرفزدن دربارهی این موضوع ممنوعه، گرگ درندهی درونم را به همه نشان...
تجربیات دیگران، بهخصوص که در فضا و زمان دیگری روزگار بگذرانند؛ همواره بسیار متفاوت و شایان است. دیگرنگاری، برگردان فارسی تجربیاتیست که در موضوع اصلی بیان شده اما به زبانی دیگر و قابل لمس کردن زاویهای دیریاب از موضوع اصلی برای مخاطب.
میگویند که یونانیان باستان آنقدر عاقل و خردمند بودند که بدانند، نباید قدرتِ سرمستکنندهی غیرمعقولها را نادیده انگاشت. خدای محبوبشان، دیونیسوس، ربالنوع افراط و سرمستی بود. تراژدی، سبک هنری محبوبشان نیز، بهشدت و پیچیدگی احساسات انسان میپرداخت؛ احساساتی...
میگویند که یونانیان باستان آنقدر عاقل و خردمند بودند که بدانند، نباید قدرتِ سرمستکنندهی غیرمعقولها را نادیده انگاشت. خدای محبوبشان، دیونیسوس، ربالنوع افراط و سرمستی بود. تراژدی، سبک هنری محبوبشان نیز، بهشدت و پیچیدگی احساسات انسان میپرداخت؛ احساساتی که در تنگنای منفعتطلبیهای منطق، محبوس نخواهد شد. تفکرشان این بود که فورانهای هیجانیِ رمانتیک، ویرانگر،...
گشتن در بین روزآمدهای مربوط و نامربوط به محور موضوعیست؛ برگزیدن نکتهای دارای محل تأمل و تشریح تأثیرات آن بر مسیر زندگی و جهانبینی ما. روزنگاری، حیات خلوت موضوعاتیست که نه میتوان نادیده گرفت؛ نه در قالب موضوع اصلی میگنجد.
«بگذارید بروم!» این آخرین و پرتکرارترین جملهی بیمار میانسالی بود که روی تخت بیمارستان سنتماری در خیابان سنمیشل پاریس، دراز کشیده بود. گردن به پاییناش در یک تصادف سر پیچ گردنه، فلج شده و تنها میتوانست ببیند، بشنود، تفکر و تکلم کند. خب، همین هم برای گریز...
«بگذارید بروم!» این آخرین و پرتکرارترین جملهی بیمار میانسالی بود که روی تخت بیمارستان سنتماری در خیابان سنمیشل پاریس، دراز کشیده بود. گردن به پاییناش در یک تصادف سر پیچ گردنه، فلج شده و تنها میتوانست ببیند، بشنود، تفکر و تکلم کند. خب، همین هم برای گریز از فکر «گریز ابدی» –اتانازی- و قطعکردن سیمها و لولههای دستگاه، انگیزهای بود که به ارتباط عقل سلیماش...
نَفرین برای من همیشه از مهمترین مظاهر نفرت بوده است؛ متنهای ادبی، اساطیری، دینی و تاریخیِ تمام فرهنگهای بشری، پُر است از نفرینهای گوناگون که بهثمرنشسته یا سِتَروَن ماندهاند. دربارهی واژهی نفرین آمده است که: از نَ (نفی، سلب) + فرین (آفرین، دعا) ساخته...
نَفرین برای من همیشه از مهمترین مظاهر نفرت بوده است؛ متنهای ادبی، اساطیری، دینی و تاریخیِ تمام فرهنگهای بشری، پُر است از نفرینهای گوناگون که بهثمرنشسته یا سِتَروَن ماندهاند. دربارهی واژهی نفرین آمده است که: از نَ (نفی، سلب) + فرین (آفرین، دعا) ساخته شده، بهمعنای ضدِ دعاست، مقابل آفرین در تمام معانیست و بههمینخاطر است که صحیحترین تلفظ این واژه را به فتحِ...